سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک کلام حرف خودمونی

 

دانلود موسیقی خواب و آرامش
دانلود رمان میخواهم زندگی کنم
دانلود رمان عشق و هزار و یک شب
دانلود رمان در جستجوی بهار
دانلود رمان شبهای تهران
دانلود رمان لیلا
دانلود رمان زن قراردادی
دانلود رمان پری خانه پدر بزرگ
دانلود رمان وادی عشق و گناه
دانلود رمان زندگی دوباره
دانلود رمان اسیر تقدیر عشق
دانلود رمان ژالاب
دانلود رمان شایان
دانلود رمان چشمان وحشی
دانلود رمان بازی ایام
دانلود رمان عروس خانم کدومشونن
دانلود رمان رقص در خاطره
دانلود رمان غم های زندگی
دانلود رمان اشک مهتاب
دانلود رمان ماه عسل
دانلود رمان حس خفته
دانلود رمان لحضه عاشق شدن
دانلود رمان پریا
دانلود رمان تولد دوباره یک عشق
دانلود رمان عشق و هوس
دانلود رمان سالومه
دانلود رمان زمین عشق
دانلود رمان عشق تا ابد
دانلود رمان چشمان همیشه مست
دانلود رمان زن نیمه ی تنها
دانلود رمان شب شیشه ای
دانلود رمان کیش و مات
دانلود رمان رنج خورشید
دانلود رمان صورت پنهان
دانلود رمان سایه های عشق
دانلود رمان خاطره ها - غروب عاشقان
دانلود رمان آفتاب در پس سایه
دانلود رمان هم نوا با ترانه های دلتنگی
دانلود رمان نکند تنها بمانی
دانلود رمان ناقوس خاطره ها
دانلود رمان شبهای مهتابی
دانلود رمان رنگ گل نسترن
دانلود رمان عشق من خداحافظ
دانلود رمان دره های عشق
دانلود رمان صبح پشیمانی
دانلود رمان ویلای زعفرانیه
دانلود رمان سرنوشت
دانلود رمان گل یخ
دانلود رمان طلوع خوشبختی
دانلود رمان این روزهای بارانی
دانلود رمان قلب ستاره
دانلود رمان قلب شیرینم هدیه به تو

 


منم ادم بی سرو پا ولگرد سیگاری رفیق باز

شر درس نخون...بودم که تو محله همه میشناختنم اما دختره از من خبر نداشت که

چه جور ادمی هستم منم دیگه نمخواستم پیش این دختر اونجوری باشم سعی کردم

اخلاقمو عوض کنم دوستام هم ادمای مث خودم بودن ریخت و قیافه خوبی نداشتن

واسه اینکه دختره همسایه مون چیز زیادی ازم نفهمه به دوستام گفتم که دیگه

نیاین در خونه مون کاری داشتین زنگ بزنین خودم میام پیشتون همین کارم کردم

دختر همسایه واسه اینکه دختر کوچیک بود معمولا داداش کوچیکش رو میبرد مغازه

یا میومد دنبالش از کوچه میبردش خونه منم همیشه اون رو از پشت پنجره یا

شکاف در پارکینگ نگاه میکردم خلاصه یکی دو ماه گذشت از اخلاق و حجاب دختره

خیلی خوشم اومد واسه جلب نظر دختره تو محله دیگه شلوار محلی نمیپوشیدم بجاش

شلوار یا گرمکن ورزشی میپوشیدم دوستام از این طرز لباس پوشیدنم تعجب کردن

مدتی بود که دیگه زیاد به دوستام توجه نمیکردم جواب تلفن ها شونم نمیدادم

تا کم کم ازم خسته بشن.

آخرای مدرسه بود که سعی کردم علاقه ای رو که به این دختر دارم رو بهش نشون

بدم اما روم نمیشد که چه جوری بهش بگم اصلا باید فارسی حرف بزنم یا

کردی...میترسیدم نکنه به باباش بگه یا... مدرسه تموم شد اولای تابستون بود

بعضی وقتا میرفتم جلو چشم دختره تا چیزی بگم اما روم نمیشد اونم سرشو

مینداخت پایین و رد میشد از دل من خبر نداشت که...من معمولا تابستونا کار

ساختمانی میکردم وقتی دیدم روم نمیشه چیزی بگم نا امید شدم و میخاستم

بیخیال بشم یکی دو ماهی از تابستونو کار کردم بعد کار که برمیگشتم خونه سعی

میکردم اون منو با این سر و وضع خاک آلود نبینه تابستون داشت تموم میشد که

بابام گفت: این خونه کوچیکه میخوام بفروشم یه خونه بزرگتر بخرم یکی دو هفته

بعدش اون خونه رو فروخت هر کاری کردم منصرفش کنم نشد که نشد خلاصه از محله

قدیممون رفتیم یه محله دیگه ولی من هر روز به محله قدیممون میرفتم تا دختره

رو ببینم مهر ماه که شد دوباره مدرسه باز شد من هر روز میرفتم نزدیک خونه

دختره تا مدرسه شو پیدا کنم که البته کار سختی هم نبود زود مدرسه شو پیدا

کردم فهمیدم که سال اول دبیرستانه تو یه دبیرستان نزدیک خونه جدیدمون دیگه

نمیخاستم مث تابستون فقط نگاش کنم چند روزی از مدرسه نگذشته بود که بالاخره

رفتم به دختره پیشنهاد دادم .

یادمه بهش گفتم دوستت دارم اولین ابراز علاقه بود که بهش کردم اونم حسابی

از این کارم جا خورد ترسید لپاش سرخ شده بود با صدایی بغض آلود بی میلی

خودشو نشون داد و تهدید کرد که همین جا وایسا تا به بابام بگم. اینو گفت و

رد شد من خیلی بیشتر خوشحال شدم که بار اول اینجوری جواب داد البته کمی

عصبی هم شدم و رفتم.

یکی دو روز بعد دوباره بهش پیشنهاد دادم اما بهم اعتنایی نکرد نمیدونستم

باید چیکار کنم اما ازش خوشم اومده بود همیشه با یکی از دوستام که باهاش

جور بودم میرفتم میدیدمش بیشتر وقتا بهش میگفتم دوسش دارم اما اون تحویلم

نمیگرفت از دستش عصبی شده بودم یه حسی بهم میگفت که بیخیال نشو داره ناز

میکنه اما واقعا ناز هم حدی داره چند بار دیگه هم بهش شماره دادم اما قبول

نمیکرد بهش میگفتم عاشقش شدم میگفت بی خود ولی من دست بردار نبودم تا حالا

هم با هیچ دختری رابطه نداشته بودم بلد نبودم باید چیکار کنم.

همین جوری چند ماه دیگه هم گذشت وقتی دیدم که ازم شماره نمیگیره از طریق

یکی از هم کلاسیاش که دوست دختر یکی از دوستام بود بهش شماره دادم منتظر

موندم بهم زنگ بزنه یا اس ام اس بده اما خبری ازش نبود اون همه مدت که

پیشنهاد دادم یا به فکرش بودم یه طرف این چند روزه که شماره داده بودم یه

طرف واقعا انتظار کشیدن سخته ها تا این که یه روز خودش بهم گفت شماره مو

داره و بهم زنگ میزنه منم خیلی خوشحال شدم مدتی بعد از طریق دوست دختر

دوستم بهم پیام داد که یه خط واسم بخره تا بهش زنگ بزنم منم واسش خریدم

وقتی رفتم سر راهش دیدم اونم یه نامه تو دستشه وقتی خط ایرانسلی رو که تو

پاکت نامه گذاشته بودم بهش دادم اون هم یه نامه بهم داد و گفت چه

تفاهمی؟منظورش این بود که خبر نداره پاکت نامه که من بهش دادم فقط یه خط

اعتباری توشه اولین دروغش رو بهم گفت اون اولا بهم اعتماد نداشت و نمیدونست

که قصدم چیه بهش حق دادم چیزی به روش نیاوردم مدتی بعد یه شماره ناشناس بهم

اس داد و خودشو معرفی کرد و گفت خطی رو که بهش دادم رو گم کرده و گفت فقط

همین یه بار میتونم اس بدم بگو چیکار داری؟ این همه مدت بهم میگی کارت دارم

حالا کارت رو بگو؟منم قصدمو واسش گفتم بعد یکی دوساعت اس بازی گفت فقط

میخواستم قصدتو بفهمم و این شماره مه هر وقت تونستم بهت اس میدم اینجوری

دوستی مون شروع شد و علاقه مون نسبت به هم زیاد شد اما همون روزای اول

دعوامون شد ولی زود اشتی کردیم تازه عشقمون شروع شده بود چه عاشقانه ها که

واسه هم نگفتیم!هر روز واسه دیدنش میرفتم سر راه مدرسش از همون اولین روزا

که همسایه شدیم یکی دو تا از پسرا میخواستن برن دورو ورش اما از من

میترسیدن اخه همون اول اول که دیدمش به دختر بازای محل گفتم این دختر مال

منه اونا هم نمیتونستن رو حرفم حرفی بزنن اره دیگه همون اولا که دوست شدیم

با هم قرار گذاشتیم روزای خوبی بود

با همدیگه مهربون بودیم نزدیک تعطیلات نوروز بود که خیلی چیزای جدید از

همدیگه فهمیدیم مثلا فاطمه(دوست دخترم) فهمیده

بود که من بد جور عاشقش شدم واسه همین زیاد ناز میکرد اگه حرفمون میشد من

معذرت خواهی میکردم همیشه واسش شارژ میخریدم ...اونم ادعا میکرد که آدم

مغروریه ولی دوسم داره عاشقم شده نمیدونم شاید راست میگفت بعضی وقتا که اون

میتونست بیاد بیرون با هم قرار میذاشتیم و عاشقانه قدم میزدیم یا میرفتیم

کافیشاپ با هم حرفای خصوصی که همه دختر پسرا میزنن زدیم چند وقت بعد با

ماشین بابام میرفتم قرار با ماشین راحت تر بودیم

خلاصه تابستون شد یه مدتی کار کردم نمیتونستم زیاد به فاطی اس بدم اونم

ناراحت میشد ولی زیاد به روم نمیاورد اما من میفهمیدم که از کار کردنم

ناراحته بعد ظهرا که از کار میومدم خسته و کوفته به فاطی اس میدادم شب که

دیگه به زور خودمو بیدار نگه میداشتم تا بهش اس بدم ولی نمیگفتم خوابم میاد

اخه دوستش داشتم اما اون بازم ناراحت بود که من کار میکنم منم بخاطر اون

کارگاه ساختمانی رو که تازه زده بودم تعطیلش کردم ضرر زیادی بهم زد اما این

که واسه من چیزی نبود اگه ازم میخواست بمیرم میمردم دیگه بیکار بودم

تابستون عشق و حال زیادی با هم داشتیم ولی یکی دو بار اساسی دعوامون شد که

با منت کشی من درست شد

اون میدونست که منعاشقش شدم ازم سوءاستفاده

میکرد غرورش بیشتر و بیشتر شد هر وقت هم کار اشتباهی میکرد معذرت نمیخواست

باید یادش مینداختم که اشتباه از اون بوده تا معذرت خواهی میکرد یه اخلاقای

بچه گونه ای داشت که حال آدمو میگرفت تو این مدت فهمیدم که پسر عموش خاطر

خواهشه با اینکه تا حالا پسر عموش رو ندیده بودم خیلی ازش بدم میومد اما یه

چیزی که ارومم میکرد این بود که فاطمه میگفت منو دوست داره یه بار که از

کافیشاپ برمیگشتیم پسر عموش رو شانسی دیدیم ما تو ماشین بودیم دست فاطی تو

دستم بود خیلی احساس زرنگی و غرور میکردم

یه سربازم سر راه مدرسه فاطی بود که همیشه نگاش میکرد وقتی فاطی اینو بهم

گفت خیلی عصبی شدم رفتم سربازه رو تهدید کردم که این دختره دختر داییمه حق

نداری نگاش کنی یه مدت بیخیال شد اما مدتی بعد به خودم گیر داد و گفت دختر

دایی تو دوس دارم همینو که گفت یکی زدم تو گوشش اصلا نمیترسیدم که بندازنم

زندان یا هر چی سرباز دیونه هم گفت بزن هر کاری دوست داری بکن ولی دختر

داییت مال منه مردم دورمن جمع شده بودن بردمش یه جا خلوت همه داستانو واسش

گفتم ولی باورش نمیشد دوباره دعوامون شد من ازش دق داشتم اخه چند بار که

واسه دیدن فاطی اومده بودم گرفته بودنم ازم هم تعهد گرفتن اون روز دق دلمو

خالی کردم تا اونجا که تونستم زدمش بعد یه مدت دوست شدیم و ازم خواست که

واسه اثبات حرفام با فاطی از جلو کلانتری رد بشم منم این کارو کردم یادمه

سربازه وقتی مارو با هم دید انگار دنیا رو سرش خراب شد این فقط یکی از

کارای بود که من واسه فاطی انجام دادم اون خودش ازم میخواست که هرکی مزاحمش

بشه رو ادب کنم منم از خدام بود که نذارم کسی مزاحمش بشه

از رو عشق و علاقه واسه همدیگهنامه عاشقانه هم

مینوشتیم البته من زیاد نامه نمینوشتم اخه دست خطم خوب نبود و ادبیاتم که

همون جور که میبینین چنگی به دل نمیزنه دوباره

مدرسه شروع شد کمی از هم دیگه سرد شده بودیم اونم تو خونه بهش شک کرده بودن

نمیتونست زیاد اس بده چند روز یه بار اس میداد همش دنبال بهانه میگشت که

این رابطه رو تموم کنه دیگه مث قدیم بهم احترام نمیذاشت

یه بار با یه خط که اون شماره شو نداشت امتحانش کردم و خودمو جا پسر عموش

معرفی کردم اونم مطمئن نبود که واقعا پسر عموشم یا نه بهم گفت اگه راست

میگی اسم مامانت چیه من که اسم مامان پسر عموش رو نمیدونستم پیچوندم و اخرش

بهش گفتم که خودم بودم امتحانت کردم خیلی عصبی شد بد جور حرفمون شد من فکر

میکردم هر کاری کنم میبخشتم اما این دفه نبخشید هر کاری کردم دلشو به دست

بیارم نشد حلقه ای که واسش خریدم پرت زد جلو پام خیلی تحقیر شدم

از نا امیدی میخواستم خود کشی کنم یه نامه واسش نوشتم و حلقه رو هم دوباره

برداشم و بهش دادم واسش نوشتم میخوام چیکار کنم یه روز صبح داشت میرفت

مدرسه رفتم جلو راه ش نامه رو با حلقه بهش دادم و جلو چشش چند تا کپسول

ترامادول رو با هم خوردم تا نزدیک ظهر منتظر بودم بهم زنگ بزنه اما زنگ نزد

از اون به بعدشو یادم نمیاد وقتی به هوش اومدم دیدم بیمارستانم چند روز بعد

بهش اس دادم اما اون نمیخواست ادامه بده و بهم توهین کرد کفری شدم و اینقده

تهدیدش کردم که مجبور شد باهام رفاقت کنه

چند روز که گذشت اروم شدم و قسم خوردم که کارش ندارم مجبور نیست باهام

ادامه بده اونم گفت اگه تمومش کنیم خیلی بهتره منم حرفی نداشتم ولی خیلی

ناراحت بودم هر چی اس داد نگاشونم نکردم ببینم چی نوشته اخه خداحافظی کرده

بودیم کمی اروم شدم دیدم چند تا اس داده که میخواد تا اخر عمر با هم باشیم

و از این حرفا اولین باری بود که غرورشو گذاشت زیر پا واسه همین دوباره

اشتی کردیم ولی دیگه مث قدیم نبود

خودش همیشه میگفت که میره پیش مشاور مدرسه لعنت به مشاور مدرسه شون که هر

چی میکشم از دست اون میکشم میگفت مشاور بهم میگه چه جوری باید یه نفر رو

فراموش کنی یا چیکار کنی کهعشقت فراموشت کنه تا

این که یه ماه پیش با هم قرار گذاشتیم بریم سینما اون روز ماشین بابام دست

خودش بود منم که ماشین نداشتم به فاطمه گفتم بیا با تاکسی میریم اونم قبول

نکرد و بهم گفت هر وقت ماشین دستت بود قرار میذاریم و هیچوقت حاضر نیستم یه

قدم باهات پیاده بیام خیلی بهم برخورد بهش گفتم پس دیگه هیچ قراری در کار

نیست بهش گفتم تو فقط بخاطر ماشین با من دوست

شدی؟گفت هر جور دوست داری فکر کن

بله دوستان میخواستم بگم هر کسی لیاقت خوبی نداره من عاشقش شده بودم اون

ازم سوء استفاده کرد با این که این حرفا رو دخترا میزنن ولی بخدا با احساسم

بازی کرد ابروم پیش بابا مامانم رفت پیش دوستام 90درصد دوستامو بخاطر اون

از دست دادم غرورمو شکست دلمو شکست دیگه از هر چی دختر مذهبیه بدم میاد 

واقعا بعضی دخترا مث گربه هستن که هرچی بهش

خوبی کنی یادش میره اخرش یه چنگ هم میزنه رو دستت حتی اندازه سگ هم وفا

ندارن که یه تیکه نون میندازی جلوش تا از خودت نرونیش از پیشت نمیره...

 


ارسال شده در توسط amir

داستان عاشقانه آوا و پسر سرطانی
داستان جالب و خیلی زیبا عاشقانه و غمگین اثبات عشق
داستان جالب و بسیار زیبای عشق واقعی
داستان بسیار زیبای شاخه گل خشکیده
داستان سوتفاهم عاشقانه به نام اگر کمی زودتر
داستان کوتاه عشق رنگین کمان و مروارید
داستان فوق العاده زیبای ابراز عشق
علت دیوانگی
داستان غمگین و عاشقانه و بسیار زیبای \من اینو میدونستم
داستان بسیار زیبای انتخاب همسر شاهزاده : گل صداقت در دانه عقیم
داستان زیبای عشق و آرامش
داستان زیبای پالتو
* بهت گفتم دوست دارم * حتما بخونید
داستان زیبای ،زیباترین قلب
داستان بسیار زیبای عشق و دیوانگی
داستان زیبا و عاشقانه ی دلیل عشق
داستان زیبای دختر کوچولوی فدا کار
داستان کوتاه زیبای سیگار
داستان زیبای عشق واقعی
داستان عاشقانه وغمگین عشق مرده
داستان *عاشقان مرده* غم انگیز واقعی
داستان زیبای خراش های عشق مادر
داستان زیبا و پر احساسی *احساس مادرانه
داستان زیبای شب عید
داستان واقعی بغض دار
داستان زیبای عشق فراموش شده
داستان زیبای مادر بد بخت
رابطه دختر و پسر 1
رابطه دختر و پسر 2
رابطه دختر و پسر 3
رابطه دختر و پسر 4
رابطه دختر و پسر 5
داستان زیبای شرط عشق
داستان زیبای عشق بر خاک رفته
داستان زیبای تو اگه بری من میمیرم
داستان زیبای عشق حقیقی
داستان زیبای خیانت خاموش
داستان زیبای قلب
داستان زیبای دختر نادان
داستان زیبای ماجرای گوزیدن دختر دانشجو
داستان زیبای مرا بغل کن
داستان زیبای دخترک بینوا